خری از روستائیی بگریخت


جل بیفکند و پاردم بگسیخت

در بیابان چو گور خر می تاخت


بانگ می کرد و جفته می انداخت

که به جان آمده ز محنت و بند


داغ و بیطار و بار و پشماگند

شادمانا و خرما که منم


که ازین پس به کام خویشتنم

روستایی چو خر برفت از دست


گفت ای نابکار صبرم هست

پس بخواهی به وقت جو گفتن


که خری بد ز پایگه رفتن

به مزاحت نگفتم این گفتار


هزل بگذار و جد ازو بردار

همچنین مرد جاهل سرمست


روز درماندگی بخاید دست

ندهند آنچه قیمتش ندهی


نشود کاسهٔ پر ز دیگ تهی